سیاهی
شبهای من به غیرِ سیاهی نداشتند
جز چند حسِّ مبهم و واهی نداشتند
گنجشکهای باغ شبیه من اند چون
هرگز امید و پشت و پناهی نداشتند
گم می شوند بینِ من و شهر سایه ها
بیچاره های شب زده "ماه"ی نداشتند
هر روز میرسی و مرا دوره میکنی
بن بست های من به تو راهی نداشتند
جنگل به دست آتشِ دیوانه گُر گرفت
امّا درخت ها...
گناهی نداشتند
جواد کاظمینی